سخن مطهر

جبر و اختیار(4)

توصیه آیت الله بهجت: هر آنچه بلد هستید، انجام دهید، بقیه را خداوند درست می کند.

این می شود «حسن ظن» به خداوند

اگر یک همچون خدایی پشت ما باشد، اگر انسان در چاه، سیاه چال، زندان و… هر کجا باشد، دیگر فرقی نمی کند، همه اش حسن ظن به خداوند و لذت بردن است. خداوند حکیم به تک تک ما انسان ها، زندگی داده که با اراده خودمان می توانیم سعادتمندترین و خوشبخت ترین انسان باشیم. خیلی ها همه چیز دارند، فقط اگر نگاهشان را عوض کنند، از آنچه دارند، لذت می برند. خلقت خداوند: ان الراحل، قریب المسافه: رحمت خداوند همه جا را فراگرفته است. مثال: یک فردی که حرام زاده بدنیا می آید، می تواند به مقدار تلاشی که نسبت به ظرفیت وجود خود می کند، از همه انسان های دیگر بالاتر رود، ولی نه با نگاه ما. مقدار تلاش به نسبت ظرفیت اولیه افراد، تعیین کننده است. نکته: از هر کجا و در هر جایی که خلق شدیم، می توانیم بهترین انسان باشیم. هیچ بهانه ای برای خوب نشدن نداریم.  راه الی الابد برای همه بشریت به طور نامحدود، باز است.

 تغییر قضا و قدر:

مسایل جبری تعیین شده است. مثلا عمر یک نفر ممکن است، 100 سال تعیین شده باشد، ممکن است با عملی مثلا صله رحم نکردن، عمر را کم تر کرد اما نمی توان آن را بیشتر از 100 کرد.

– بحث «بداء»: انسان می تواند به اجازه خود خداوند، تقدیر را عوض کند.

– شب قدر و موضوع تعیین «قضا و قدر»: قضا و قدر انسان بسته شده است، ولی از خود فرد هم نظر خواسته می شود و امکان تغییر قضا و قدر وجود دارد. در سایر ایام هم ممکن است اما به سرعت شب قدر نمی توانید این تغییرات را بدهید، زحمت دارد. شب قدر، تسهیل اش بیشتر است: «لیله القدر خیر من الف شهر» مثال: فردی پایان نامه می نویسد و تمام شده است، نمره اش هم مشخص است. ولی حالا اساتید از خود او می خواهند که بیا با «سلم وصفا» خودت هم نظر بده، شب قدر این طوری است.

 – خدا می بیند و لاغیر: دانستن خداوند، عین دیدن خداوند است.

 – میزان تلاش اختیاری هر فرد، ارزش آن فرد را تعیین می کند: هر کس بنا به شرایط و امکاناتی که به او اعطا شده است، تلاشش ارزیابی می شود و مقامش تعیین می شود. ظواهر این دنیا یک چیز است، ولی شخصیت داشتن انسان ها و ارزش افراد بر مبنای میزان شخصیت آنها در آن دنیا، حایز اهمیت است.

مثال: دو ملک ماموریت داشتند:

–  ماموریت ملک اول: پادشاه ظالم و ستمگری بود، که کبتلا به یک بیماری لاعلاج شده بود. دوای بیماری او، مغز یک ماهی بسیار کمیاب بود. آن ملم مامور بود، برود و آن ماهی را در تور بیندازد تا پادشاه بخورد و بهبود یابد.چرا؟

–  ماموریت ملک دوم: یک عابد و زاهد واقعی بود که یک سال بود غذای خوب و گرم نخورده بود، حالا که بعد از یک سال به یک غذای خوب رسیده بود، این ملک مامور بود که برود و ظرف غذای او را روی زمین بریزد. چرا؟

  • علت ماموریت ملک اول: از جانب خداوند ندا آمد که این پادشاه در تمام طول عمر خود، یک کار کار خوب کرده بود و ما باید آن را در همین دنیا جبران می کردیم که آن دنیا دیگر یک راست برود، جهنم
  • علت ماموریت ملک دوم: گویا این عابد همه عمرش را خوب بوده، فقط یک ایراد جزیی در کارش بوده، خدا خواستا با این کار، حساب او را صاف کند و یک راست او را ببرد، بهشت.

مثال: به خدا می گویی: خدایا به من لطف کن، محبت کن مرا در دانشگاه قبول کن، خدا می گوید: من به تو لطف می کنم، محبت می کنم و تو را قبول نمی کنم. چرا؟ چون می دانم اگر قبول شوی، به فلاکت خیلی ها می رسی که قبل از تو قبول شدند.

نکته: هر کس یاد دوران کودکی اش بیفتد می بیند که برای اسباب بازی ها و بازی های کودکانه اش چقدر خدا خدا کرده است. الان یادش می افتیم، خنده مان می گیرد. در زندگی همین الان همین طور است. الان تفاوت آدم پولدار و بی پول، مشخص است، ولی حقیقتا در آن دنیا مشخص می شود که حقیقت پول چیست. همان اسباب بازی دوران کودکی! کل زندگی در این دنیا، «خاک بازی» است. حالا یک می گوید: خاک من کم بود، مال دیگری، زیاد بود. کل آن، خاک بازی بود. (ادامه دارد…)

ذکتر هاشمی گلپایگانی

(بخشی از تدریس مباحث کتاب آزادی بندگی، هدف زندگی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 + = 11